
عمر در سال ۲۰۱۵ از سوریه به هالند فرار کرد: «موفقیت با باخت آغاز میشود، و خواستن بهتر از توانستن است.»
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:
در سال ۲۰۱۵ عمر مجبور شد به خاطر جنگ کشورش سوریه را ترک کند. او در آخرین سالِ تحصیلِ رشتهٔ انجنیری میکانیک در دانشگاه دمشق بود. روزهای نخست در هالند بسیار دشوار گذشت. اما ده سال بعد، عمر با افتخار به گذشته مینگرد: «راه آسانی نبود، اما من دستاوردهای زیادی داشتهام.»
آغاز نو در هالند
«من در یک مرکز پذیرش پناهندگان بودم. همه چیزهایی را که در سوریه ساخته بودم رها کردم: نامزدم، تحصیلم و آرزوهایم»، عمر گفت. «از دست دادن بخشی از زندگیام بود و ناامیدی همه چیز را تحت کنترل داشت. نمیدانستم از کجا شروع کنم یا چگونه مسیرم را پیدا کنم. آرزوی کمی ثبات داشتم، دور از جنگ. میخواستم یک خانه داشته باشم، زبان هلندی یاد بگیرم و تحصیلم را تمام کنم.»
عمر کنار رودخانهٔ ماس در روتردام ایستاده است، جایی که اکنون زندگی میکند. او به سالهای اولش در هالند نگاه میکند و گفت: «من استعداد زبان ندارم. در ریاضیات و طراحی خیلی بهترم. بنابراین یادگیری هلندی دشوار بود، اما ادامه دادم و مدرک زبانم را گرفتم. بعد از آن توانستم ادامه دهم و دنبال مکانی برای ادامهٔ تحصیلم بگردم. من انجنیری میکانیک را دوست دارم، این واقعاً علاقهٔ من است.»
«گاهی اوضاع همانطور که میخواهی پیش نمیرود، اما همیشه امید وجود دارد.»
ادامهٔ تحصیل برای عمر آسان نبود. او مدارک تحصیلیاش را به دانشگاه هاغن فرستاد، به این امید که بتواند رشتهٔ انجنیری میکانیک خود را آنجا ادامه دهد. اما مدرسه گفت که باید از ابتدا، سال اول، شروع کند. عمر گفت: «من شوکه شدم. این یعنی پنج سال درس خواندن از دست میرفت.»
وقتی گفتگو با راهنمای تحصیلی هم نتیجهای نداشت، عمر تصمیم گرفت برنامهٔ دیگری بسازد. او میخواست معلم شود. در ریاضیات خوب بود. بعد از سه سال درس خواندن میتوانست معلم شود: «برای مدتی شور و آرزوهایم را کنار گذاشتم و به واقعیت نگاه کردم.»
لحظاتی پیش از آغاز تحصیل جدیدش، عمر ناگهان ایمیلی از دانشگاه هاغن دریافت کرد. مدارک تحصیلیاش دوباره بررسی شده بودند و او میتوانست ادامه دهد. و دیگر فقط ۲٫۵ سال لازم بود، نه از ابتدا. عمر با لبخند گفت: «آن روز خیلی خوشحال شدم و نتوانستم بخوابم.»
در یک کشور نو به کمک نیاز دارید.
ساختن یک زندگی جدید آسان نیست. مخصوصاً در کشوری که همه چیز متفاوت است و قوانین زیادی وجود دارد. عمر متوجه شد که در هر قدم به کمک نیاز دارد: «در سال اول درسهایم را تماموقت میخواندم»، عمر گفت. «در سال دوم مجبور بودم در یک شرکت کارآموزی کنم. راهنمای مدرسهام به من توصیه کرد که همزمان درس بخوانم و کار کنم.»
این یک نکتهٔ خوب بود: «تلاش زیادی لازم داشت، اما باعث شد درس خواندن لذتبخشتر شود. چیزی که در کلاسها میآموختم را میتوانستم فوراً در کارم بهکار ببرم.»
چالشها بزرگتر میشوند وقتی مسئولیتهای بیشتری به تو واگذار میگردد.
وقتی عمر شروع به کار کرد، متوجه شد که چالشها تنها بزرگتر میشوند: «من زبان را بهطور کلی آموخته بودم، اما در طول درس و کار، همه چیز بسیار دشوار شد. مجبور بودم واژگان فنی و زبان تخصصی را یاد بگیرم.»
برای عمر، راهنمای تحصیلیاش نقش مهمی در طول درس داشت. او گفت: «وقتی خسته یا ناامید بودم، همیشه به حرفهای او فکر میکردم. او مرا تشویق میکرد. نمیخواستم او را ناامید کنم، میخواستم که به من افتخار کند.»
حتی در کار جدیدش هم عمر حمایت دریافت کرد. او گفت: «مدیرم همیشه صبور بود. او گفت: تو باهوش هستی و به کارت علاقه داری. من اشتیاق تو برای یادگیری و پیشرفت را میبینم. تو میخواهی پیشرفت کنی، و خواستن بهتر از توانستن است.»
این کلمات به عمر قدرت میدادند. او گفت: «اینها واقعاً بر من تأثیر گذاشتند. مرا تشویق کردند تا سختتر بیاموزم. مدیرم همیشه به سوالاتم پاسخ میداد و هیچ اطلاعاتی را مخفی نمیکرد. به این ترتیب توانستم درس و کارم را به خوبی با هم ترکیب کنم.»
پس از دوسال و نیم درس خواندن و کار کردن، عمر توانست فارغالتحصیل شود. او با افتخار میگوید: «فارغالتحصیل شدم و قرارداد دایمی دریافت کردم. راه آسانی نبود، اما دستاوردهای زیادی داشتهام. بعد از قراردادم، بالاخره توانستم نامزد خود را به هالند بیاورم. او پنج سال در انتظار بود.»
«رسیدن به هدفها پایان سفر نیست.»
پس از یک سال کار، عمر تصمیم گرفت که وقت آن رسیده تا قدم بعدی را بردارد: ایجاد شرکت شخصی خود. او گفت: «وظیفه خوب بود، اما آرزوها و اهداف من بزرگتر بود.» او تحقیقات وسیع انجام داد، یک پلان ساخت و به نیازهای بازار کار با دقت نگاه کرد. «در آغاز دشوار بود، اما آهستهآهسته نام من در رشتهٔ کاریام شناخته شد.»
برای عمر، فارغالتحصیل شدن و به شکل مستقل کار کردن پایان کار نبود. او توضیح میدهد: «دنیا همیشه در حال تغییر و انکشاف است، پس باید همیشگی بیاموزی و خودت را پیشرفت بدهی.» به همین خاطر او یک دورهٔ دیگر را تعقیب کرد و در چندین آموزش شرکت نمود.
«یافتن شبکه و گرفتن وظایف یا پروژهها مشکل است، زیرا من در این کشور نو هستم و هنوز ارتباطات کمی دارم»، عمر میگوید. «اما من کوشش خود را میکنم و دست نمیکشم. آرزوی من این است که شرکت مشورتی خود را در بخش انجنیری داشته باشم. این کار تلاش و برنامهریزی زیاد میخواهد، اما میدانم که موفق میشوم، چون به رشتهام علاقه دارم. با زحمت و صبر، تا حالا زیاد چیزها به دست آوردهام و پیش میروم تا به هدفهای بیشتری برسم.»